|
سال 87 براي چهرههاي معروف هنري و ورزشي ايران، اتفاقات عجيب و غريبي افتاد. خيلي از آنها با حادثه دست و پنجه نرم كردند.
به گزارش «شفاف» در این خصوص ویژه نامه همشهری (سرنخ) به انتشار گزارشی پرداخته که در پی می آید:
خانه فردوسیپور را دزد زده
این خبری بود که خیلی سریع بين مردم پخش شد. روزانه سرقتهاي زیادی از خانههاي زیادی اتفاق ميافتد و آدمهاي زیادی، مال و منالشان را از دست ميدهند و سرشان بلاهاي مختلف ميآيد ولی هیچ کدامشان اينطوري خبر رسانهها نميشود. اما وقتی این آدمها، شهرتشان زبانزد عام و خاص ميشود، سریع خبر سرقت از خانه و اتفاقاتي كه برايشان ميافتد، روی تلکس خبرگزاریها و صفحه اول روزنامهها قرار ميگيرد.
این، خاصیت شهرت است و نميشود کاریاش هم کرد. آدمهاي مشهور، همیشه در مرکز توجه دیگران هستند و هر کاری که ميکنند، دهان به دهان ميچرخد. حالا فکرش را بکنید، همین آدمهاي مشهور دچار حادثه بشوند، آن وقت است که اين خبر مثل بمب خواهد ترکید و ماجرایش نقل محافل خواهد شد.
ما هم برای جمع کردن شهرت و حادثه در یک پرونده، به چهرههاي زیادی زنگ زدیم تا از آنها، درباره حوادثی که در سال 87 برایشان اتفاق افتاده، بپرسیم. بعضیهايشان خوشبختانه سال بیحادثهای داشتند و بعضیهاي دیگرشان هم، حرفهاي جالبي داشتند که برایمان تعریف کنند.
اشكان خطيبي: فرود آمدن میله یک متری در فرق سر
اشکان خطیبی را اول از همه نوشتیم تا بگويیم او یکی از کسانی است كه امسال بیشتر از همه بلایای عجیب روی سرش فرود آمده. اشکان كه این روزها «گلهای گرمسیری» را روی آنتن دارد، از حادثههایی که امسال برایش اتفاق افتاده ميگويد: «راستش چون امسال تمام مدت سر کار بودم، همه حادثههایی هم که برایم اتفاق افتاد مربوط به کار ميشود و آنقدر زياد است كه اصلا نمي دانم بايد از كدامشان شروع كنم.
چند روز قبل از شروع اجراي تئاتر «مانيفست چو» بود كه من آنفلوآنزای افغانی گرفتم. فقط به لطف پتوهایی که قبل از اجرا روی من ميانداختند ميتوانستم مثل فشنگ روی صحنه تئاتر اینطرف و آنطرف بروم.
بعد از این تئاتر رفتم سر سريال گلهای گرمسیری. آنجا به خاطر فضاي جنگی سريال خيلي بلا سرم آمد. یک شب قرار بود در سکانسی از منور استفاده کنند. برای این کار باید کسی یك میله 5/1 تا 2 متری را بالای پشتبام دستش ميگرفت تا منورها عمل کنند. این آقا دستش درد گرفت و حس کرد اگر میله را آهسته ول کند روی زمین فرود ميآید اما این میله به جای زمین توی سر من که آن لحظه داشتم از حیاط رد ميشدم فرود آمد و بیهوش شدم.
يكبار ديگر در همین سریال گلهای گرمسیری، پوکه داغ خشاب چسبید به گردنم! یکبار ديگر هم در يك سکانس که باید در آبهاي بهمنشیر شنا ميکردم، اين كار را كردم و چند روز بعد به خاطر آلودگی آب صورتم قارچ گرفت. رفتم دکتر. گفت باید ریشهایت را بزنی اما نميشد این کار را انجام بدهم چون باید همه پلانهایم را با ریش ميگرفتم. خلاصه، با همکاری گریمور، صورتم بهتر شد تا اینکه باز هم در یک صحنه كه خاک بازی داشتم، صورتم حسابی به هم ریخت ولي چارهای نبود. كار كه تمام شد آمدم تهران، روی ریشم را کوتاه کردم تا مشکلم حل شود.
جمشيد مشايخي: شكستن ران پا
جمشید مشایخی - بازیگر پیشکسوت سینما و تئاتر - هم از هنرمندانی است که امسال سر صحنه فیلمبرداری از حادثه در امان نماند. تیر ماه وقتی مشايخي مشغول ضبط پلانهاي پروژه «پلاك۴۰» در شهر کرمان بود، مصدوم شد و همانجا تحت عمل جراحی قرار گرفت. البته آن شب بازار شايعهسازان گرم بود و پيامكهاي فوت اين هنرمند به گوشيهاي تلفن سرازير شد كه خوشبختانه خبر بهبودي مشايخي به همه اين شايعات پايان داد.
17 تیر وقتي جمشید مشایخی مشغول بازی در صحنه تصادف در فیلم بود، گیوههايش كه كمي گشاد بود درآمد و باعث شد او با شدت زمین بخورد و قسمت بالای استخوان بشكند. مشایخی بعد از اين حادثه با کمک عوامل، سریع به بیمارستان باهنر کرمان منتقل شد تا عمل جراحی روي او انجام شود. مشایخی که سابقه بیماری ریوی هم دارد، بعد از انجام یکسری آزمایشها در همان بیمارستان جراحی شد و تا 22 تیر تحت نظر و درمان قرار گرفت.
وقتی خبر این حادثه به تهران رسید، همه دوستداران مشايخي برایش دست به دعا برداشتند. او بعد از عملی که روی استخوان پایش انجام شد؛ 2 ماه دیگر هم سر این پروژه حاضر شد و كارش را تمام كرد.
مشایخی 22 دی ماه سال قبل هم به دلیل انسداد روده در بیمارستان آتیه تهران بستری شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت. حال عمومی او این روزها خوب است.
فلور نظري: داغان شدن صورت
فلور نظری که معمولا در نقش زنهاي مهربان و شیک ظاهر ميشود، چند ماه قبل سریالی روی آنتن داشت به اسم «هویت» که مهدی ودادی کارگردانیاش کرده بود.
نظری در این کار نقش روژان را داشت. دختری که سردسته یک باند تبهکار بود. این بازیگر که برای این کار حسابی انرژي گذاشت و با یک زخم عمیق که سوغات سریال هویت بود به تهران برگشت، درباره اتفاقی که افتاده ميگوید:
«توی پلان آخر، یک صحنه پر تعقیب و گریز پلیسی بود. من 3تا گروگان داشتم که آنها را دنبال خودم ميبردم. یک لحظه همانطور که داشتم گروگانها را هدايت و با اسلحه تهدیدشان ميکردم، تعادلم به هم خورد و افتادم زمين. شدت این زمین خوردن به قدری زیاد بود که تمام عوامل ساکت شدند. خودم احساس ميکردم اگر از جا بلند شوم دیگری چیزی به اسم صورت برایم نمانده. 5 دقیقه تمام نه کسی حرف ميزد نه ميآمد کمک. من خودم از جا بلند شدم. صورتم داغان شده بود. مدام به فکر این بودم که چطوری کار را تمام کنیم. كارگردان دستور داد که من را ببرند درمانگاه اما به نظر خودم بد نبود که این زمین خوردن را به کار اضافه کنیم و من با همین صورت زخمی ادامه بدهم. نظرم را گفتم و همه قبول کردند. پلان آخر کار را بدون گریم صورت و با یک زخم واقعی که حسابی ميسوخت و خونریزی داشت گرفتیم. این حادثه در عین دلخراش بودنش برای من خیلی خاطرهانگیز بود».
امیر دلاوری: مشکوک به حمل موادمخدر بودم
سالهاست که در تئاتر کشور فعال است. امیر دلاوری را تا قبل از سریال «آبی مثل دریا» که چند سال قبل پخش شد، کسی در تلویزیون یا سینما ندیده بود اما بعد از این سریال بود که پایش به تلویزیون باز شد و با «ما چند نفر» فیاض موسوی برای خودش بروبیایی به راه انداخت و آخرين نقشآفريني او هم به نقش فرامرز ليستر در «كارآگاه علوي» مربوط ميشود. اينها را يادآوري كرديم تا برسيم به قسمت اصلي ماجرا و بگوييم دلاوری به عنوان يك بازيگر آنقدر شناخته شده هست که موادمخدر با خودش حمل نکند اما انگار ماجرا طور دیگری رقم خورد و امیر دلاوری مشکوک به حمل مواد شد؛ البته خودش این ماجرا را بامزهتر تعریف ميکند.
«بعد از یك تایم کاری طولانی تصمیم گرفتم با یکی از دوستان و خانواده برویم سفر شمال. همه وسایل را جمع کردیم و با زحمت و نظم، طوری وسایل را چیدیم که جا برای همه چیز باشد و راه افتادیم طرف جاده. یک ساعت بیشتر نرفته بودیم که مامورها ماشین را متوقف کردند. فکر کردم ميخواهند گواهینامه را ببینند خب وظیفهشان این است؛ اما موضوع پلیسیتر از این حرفها بود.
مامور نیروی انتظامی گفت يك لحظه تشريف بياوريد، من را كنار كشيد و گفت: «شما مشکوک به حمل موادمخدر هستید». از تعجب داشتم شاخ درميآوردم. هر چی به خودم، دوستم و خانوادهام نگاه ميکردم هیچ چیزمان به قاچاقچیهاي مواد نميخورد اما آنها اصرار داشتند که ما موادمخدر داریم.
صندوق عقب را باز کردند و همه وسایل را ریختند پايین؛ وسایلی که من با چه مشقتی چیده بودمشان. خلاصه سرتان را درد نیاورم 3-2ساعتی ما را همینطور نگه داشتند و سفت و سخت ميگفتند که ما مواد داریم، در همان لحظه خدا به دادمان رسيد و يكي از همکارهایشان آمد و مشخص شد که ما را اشتباهی گرفتهاند. با يك عذرخواهي همه چيز حل شد. ما هم كه نصفي از وقتمان تلف شده بود دوباره وسایلمان را ريختيم صندوق عقب و راه افتاديم تا به سفرمان برسيم. اما هنوز هم نفهمیدم کجای سر و شكل من شبیه قاچاقچیهاست!».
شهرام قائدی: زخمهاي كهنه
شهرام قائدی امسال با «چارچنگولی» ماههای زیادی را روی سر در سینماها بود. قائدی که بيشتر او را در سریالها و فیلمهای کمدی ميدیديم، تازگیها اکشن هم کار ميکند، پلیس ميشود يا در نقش دزدی بازي ميكند. شهرام قائدی هم امسال از دست حادثهها در امان نبود و جالب است او از اين همه بلايي كه سرش آمده گلایهای هم ندارد.
«توی هر نقطه از بدنم یک یادگاری از فیلمهایی که بازی کردم دارم. زخم زانوی چپم برای فیلم «روز سوم» ساخته آقای لطیفي است، توی یک صحنه خوردم زمین و زانويم زخم شد. زخم کهنه روی مچ سمت چپم برمیگردد به فیلم سینمایی «ارتفاع پست». همين چند وقت پيش سر پروژهاي به اسم «آن سوی آسمان» بودم كه در شهر اهواز فیلمبرداری ميشد. من باید با آمبولانس ميرفتم خط مقدم جبهه، منطقه ناامن بود، توی آن شرایط هم بدلی وجود نداشت که بتوانیم از او استفاده کنیم. مجبور بودم خودم بروم خطمقدم، چندبار تا پای آتش گرفتن، منفجر شدن و تركيدن رفتم و برگشتم.
توي فیلمها اتفاقات بد براي من زياد افتاده كه تقریبا خیلیهایشان را شانسي رد كردم اما جدا از اتفاقاتي كه براي خودم ميافتد، يكي دو ماه قبل سر تلهفيلمي به اسم «حادثه در بزرگراه» کار آقای تبریزی، باید کسی را از صندوق عقب ماشین ميآوردم پايین. کارگردان مدام ميگفت: «خشنتر! اینطوری خوب نیست». من هم گوش دادم و بيچاره بازيگری که داشتم از صندوق پیادهاش ميکردم تمام بدنش سياه و كبود شد.
گوهر خیراندیش: تركيدن آپانديس
خیراندیش از قدیمیهاي دنیای تصویر ایران است. با وجود اين، نفهمیدیم چرا سر پروژه سریالی که در زنجان ضبط ميشد کسی به حرف او که مدام ميگفت «حالم خوب نیست» گوش نکرد تا این بازیگر راهی بیمارستان شود و یک حادثه برایش اتفاق بیفتد.
«سر پروژه بودیم، روزهای کاری سختی بود و شرایط خوبی نداشتیم. چند نفر از عوامل را حشرات گزیده بودند و همين باعث شد خيليها مسموم شوند. یک شب حالم خیلی بد شد، هر چقدر ميخواستم به روی خودم نیاورم نميشد. از رنگ و روی پریدهام همه چیز معلوم بود، گروه با دیدن حال من فکر کردند من هم به خاطر نیش حشرات موذی مسموم شدهام اما درد من جدیتر از این حرفها بود، هر چقدر ميگفتم من را به بیمارستان برسانید کسی گوش نميداد. خب حق هم داشتند نميشد برای گزیدگی مدام کار را تعطیل کنند و بروند بیمارستان.
3روز از درد به خودم پیچیدم تا به همه ثابت شد کار از گزیدگی و مسمومیت گذشته. با کمک بچهها من را به بیمارستان رسانند، بعد از معاینه آنها هم به مسمومیت مشکوک شدند اما وقتي جواب آزمایشها آمد، مشخص شد 3روز قبل آپاندیسم ترکیده. خیلیها ميگفتند معجزه من را نجات داده، نميشود کسی با آپاندیس ترکیده 3روز زنده بماند. از زنجان به بیمارستان رسول اکرم(ص) منتقل شدم. آنجا آنتیبیوتیک درمانی کردند تا عفونتهایم خوب شد. آنقدر ضعف بدنی داشتم که یک روز نقش زمین شدم و مهرههاي کمرم آسیب دید. الان هم یک کمربند مخصوص برای مهرههاي کمرم دارم که باید مدت زیادی همراه من باشد.
مجيد ياسر: سيلي خوردن روي سن
معمولا نقشهايي را كه از مجيد ياسر در ذهن داريم همه به شوخي و خنده ختم ميشود؛ فقط يك نمونه جدي دارد كه در فيلم سينمايي «روز سوم» ساخته لطيفي شاهد آن بوديم. امسال سر صحنه تئاتر يك اتفاق شگفتانگيز براي ياسر افتاد كه اگر از زبان خودش نميشنيديم باورمان نميشد. «ماجرا خيلي عجيب و غريب بود. در يك تئاتر نقش معتاد را بازي ميكردم. روزهاي زيادي تمرين داشتيم. نويسنده و كارگردان هم خودم بودم. براي همين خوب بازي كردن برايم مهم بود. 2روز قبل از اجرا به خاطر سنگيني كار خوابم نبرده بود، روز اجرا هم براي ناهار كلي دوغ غليظ خوردم و رفتم سركار.
خواب همه وجودم را گرفته بود؛ فقط جاي شكرش باقي است كه در نقش معتاد بايد چرت ميزدم؛ آنقدر چرت زدم و افتادم زمين كه مردم از خنده ريسه رفته بودند.
همان موقع يكي از مسؤولان كه داشتيم براي آنها تئاتر اجرا ميكرديم روي سن آمد و چنان سيلياي به من زد كه هر چي خواب بود تا چند روز از سرم پريد، همه تماشاچيها و عوامل مات مانده بودند، ايشان به من گفتند: «تو معتادي كه اينقدر خوب چرت ميزني، بايد بروي و آزمايش بدهي!» به همين سادگياي كه برايتان تعريف كردم، تئاتر نصفه و نيمه تمام شد و من را براي آزمايش بردند آزمايشگاه تا مبادا جدا معتاد باشم!».
عادل فردوسيپور: سرقت منزل
از همان وقتي كه برنامه «نود» با محوريت حواشي فوتبال ايران كارش را شروع كرد، عادل فردوسيپور در مقام مجري اين برنامه جنجالي، به مرد اول حاشيه و جنجال فوتبال ايران تبديل شد. اما سال 87 سال ممتاز كارنامه جنجالي اين گزارشگر كرماني است، مجادله تلفني وحشتناك عادل و مسؤولان سازمان تربيت بدني در 2هفته متوالي عرصه را به او و برنامه نود تنگ كرد و درگيري بين سازمان و صدا و سيما به حد اعلاي خودش رسيد.
در همين گير و دار بود كه 3 دزد، درست وقتي كه عادل در حال اجراي برنامه نود بود، از فرصت استفاده كردند و يك سري به خانه او زدند و براي اينكه دست خالي برنگشته باشند، مبلغ يك هزار دلار و يك هزار يورو به همراه مقداري طلا و جواهر و لپتاپ شخصي آقاي مجري را دزديدند.
با گذشت 45 روز از باز شدن پرونده دزدي خانه فردوسيپور، يكي از دزدان خانهاش دستگير شد. پليس براي آن 2نفر ديگر هم نقشههايي ريخته تا عادلخان به پيداشدن وسايلش اميدوار شود و عيد امسال وقتي ميرود برنامه اجرا كند، حواسش بيشتر به چفت و بست خانهاش باشد.
واحدي نيكبخت: چشم ندارند من را ببينند
حتي اگر عليرضا واحدينيكبخت بهترين بازيكن دنيا هم بشود، باز هم او را در صدر جدول پرحاشيهترين و خبرسازترينهاي بازيكن ايراني ميبينيم.
در سالي كه همين چند روز ديگر تمام ميشود، نيكبخت بارها دچار اتفاقات گوناگون شد و جالب اينكه او هر بار اعلام كرد كه «از حاشيه فراري است و از آنهايي كه برايش حاشيه درست ميكنند، نميگذرد».
در حالي كه نيكي قسم ميخورد آپانديسش راعمل كرده، اطرافيان حسودش درباره ساكشن شكم و دور ريختن چربيهاي اضافهاش حرف ميزنند اما ما به صحبتهاي نيكي اعتماد داريم و قبول ميكنيم كه او جراحي آپانديس انجام داده؛ فقط گاهي اين سوال برايمان پيش ميآيد كه چطور عمل آپانديس فقط يكي دو ساعت طول كشيده است؟
اتفاق ديگر به تيم ملي مربوط ميشود كه نيكي از شانس بد در يك شب نفريني، پاسپورتش اصلياش را در باشگاه جا گذاشت و پاسپورت باطل شدهاش را توي جيب گذاشت و بدون داشتن ويزا راهي فرودگاه شد. نكته عجيبتر اينكه بعد از اتفاقي كه توي فرودگاه افتاد، يكهو موبايل نيكي شارژ تمام كرد و حتي علي دايي هم نتوانست با او تماس بگيرد. اطرافيان ميگويند آن شب نيكي حال خوشي نداشت. خب، انصافا اگر ما هم جاي نيكي بوديم و يكشبه تيم ملي و همه پاداشهايش را يكجا از دست ميداديم، حالمان بد ميشد.
آخرين اتفاق هم ماجراي داغان شدن بنز نيكي بود. آقاي فوتباليست در مورد اينكه كجا رفته بوده و چه اتفاقي افتاده بوده، هيچ توضيحي نميدهد، فقط روزنامهها اعلام كردند چند نفر با چوب، چكش و لگد به جان ماشين نيكي افتادهاند و بنزش را در سه سوت به ژيان تبديل كرده و تحويلش دادهاند. بعد از اين بود كه نيكي با كلاه كاسكت، لباس موتورسواري و يك موتور پرشي عجيب در تمرين پرسپوليس حاضر شد تا بعضيها همچنان او را وارد حاشيه كنند.
نيكي كه هنوز ماجراي ساكشن را تكذيب ميكند، در آخرين صحبتهايش در مورد بعضي از منتقدان ميگويد: «چشم ندارند مرا ببينند. من 4 كيلو لاغرتر شدهام اما بعضيها چيزهاي الكي ميگويند. اصلا هر كس فكر ميكند من اضافه وزن دارم، با خودش ترازو بياورد استاديوم آزادي».
زیبا بروفه: سرعتم مجاز شد
بازیگران جزو آن دسته هنرمندانی هستند که مردم به راحتی از آنها تاثیر ميگیرند و مثل الگو نگاهشان ميکنند؛ اما زیبا بروفه - بازیگری که با سریال «ریحانه» و «طلسمشدگان» شناخته شد - با دیدن یک حادثه دلخراش رانندگی، نگرشش به فلسفه سرعت و ماشین و لاییکشی عوض شد.
«چند وقت قبل با همسرم [پیام صابری همسر زیبا بروفه است که کارش گریم بوده و یک وقتهایی بازیگری هم میکند] توی اتوبان بودیم؛ خیلی خلوت بود و شاید جز ما فقط 2تا ماشین دیگر حرکت ميکردند. یک ذره که آمدیم جلو، دیدیم یک 206 به خاطر سرعت زیاد توی بزرگراه چپ کرده. صحنه خيلي بدی بود. سریع با 110 و اورژانس تماس گرفتیم و آمدیم دنبال کار خودمان. تا مدت زیادی حال خوبی نداشتم چون معمولا اگر یک زخم کوچک هم ببینم، به هم ميریزم، چه برسد به آن تصادفی که آنقدر بد و دلخراش بود. آن صحنه به قدری روی من تاثیر گذاشت که باعث شد منی که همیشه با سرعت خيلي بالا رانندگی ميكردم، تصمیم بگيرم تا زمانی که پشت فرمان هستم، محتاطانه برانم و همه چیز را رعایت کنم.
این تصادف برای من درس عبرت بزرگی بود که ميگفت اگر بد رانندگی کنید و حواستان به سرعت ماشین نباشد، یک روز این حادثه در همین اتوبان که فکرش را نميکنید، برای خودتان اتفاق ميافتد. خوشبختانه به غیر از این ماجرا، امسال سال خوب و بیدغدغهای داشتم و همه چیز به شکل عجیب و غریبی خوب بود؛ هم به کارهای شخصیام رسیدم و هم به زندگی حرفهای. سال خوب و خوشی را برای شما و همه مردم ایران آروز ميکنم و عید را پیشاپیش به همه تبریک ميگویم. خواهش ميکنم که در این ایام حواسشان به سرعت ماشین باشد تا خدای نکرده اتفاق بدی برايتان نیفتد.
پگاه آهنگراني: سقوط از داخل
پگاه آهنگراني از حادثه ديدههايي است كه در اتفاقي كه برايش افتاد، خيلي شانس آورد چون اگر حادثه يك مقداري زودتر رخ ميداد، اين بازيگر بايد چند سالي خانهنشين ميشد. آهنگراني اولينبار با فيلم «گربه آوازهخوان» وارد سينما شد و تازگيها «سه زن» را روي پردههاي سينما داشت.
محمدرضا اصلاني ميخواست فيلم تاريخي «آتش سبز» را با بازيگراني مثل عزت الله انتظامي، مهتاب كرامتي و پگاه آهنگراني بسازد. محل فيلمبرداري بيرجند بود؛ بنابراين عوامل راهي اين شهر شدند.
روزهاي اول همه چيز به خوبي و خوشي پيش ميرفت. پگاه كه در آتش سبز نقش يك كنيز خيانتكار را بازي ميكرد، قرار شد برود توي تور ماهيگيري و او را 9 متر بالا بكشند. قبل از اين كار، يكي از عوامل زمزمه كرد كه اين طناب پوسيده است و يك كمي كه بالا برود، پاره ميشود ولي كسي گوش نداد. پگاه كه دلش نميخواست كسي بگويد او نق ميزند و همكاري نميكند، رفت توي تور ماهيگيري و او را 9 متر بالا كشيدند. هنگام برگشتن وقتي 3 متر مانده بود به زمين برسد، حدس كسي كه ميگفت «تور پاره ميشود» واقعي شد و آهنگراني سقوط كرد.
عوامل او را به بيمارستان رساندند. بعد از درمانهاي اوليه وقتي پزشكان ديدند يكي از مهرههاي كمر او شكسته، به تهران و بيمارستان جم انتقالش دادند. آنجا معلوم شد به جز اين مهره شكسته، يك مهره ديگر هم ترك برداشته، رباط پشت پايش پاره شده و تاندون پاي چپ او هم قطع شده است.
پگاه آهنگراني چند ماهي توي رختخواب خوابيد تا مهرههاي آسيبديدهاش جوش بخورد و بعد از يك استراحت چند ماهه، سر پا شد و الان به كار و زندگياش ميرسد آتش سبز هم اكران شد تا خاطره تلخ آهنگراني از اين فيلم با خوبي و خوش تمام شود.
شيث رضايي: هواپيما در حال سقوط است
شوخی بینمک شیث رضایی در هواپیمای شیراز- تهران را یادتان هست؟ این بازیکن که فکر ميکرد خیلی بامزه است، با گفتن جمله «هواپیما در حال سقوط است» باعث شد دقایقی در هواپیما وضعیت اضطراری ایجاد شود اما در نهايت، این شوخی برای او 2 میلیون تومان آب خورد.
اين پرونده جنجالي زماني كليد خورد كه شیث رضایی با دیگر بازیکنان تيم پرسپوليس براي بازي مقابل يك تيم شيرازي از تهران عازم اين شهر شد.
در حالي كه اعضاي تيم و دیگر مسافران سوار بر هواپيما انتظار رسیدن به مقصد را ميکشیدند، ناگهان يك نفر باعث وحشت مسافران شد. او کسی نبود جز شیث كه با سوءاستفاده از غفلت مهماندار هواپيما، خود را به جایگاه آنها رساند و با دیدن میکروفن طبع طنزش گل کرد. «هواپيما در حال سقوط است»؛ همين جمله كافي بود تا دقايقي جو وحشت بر فضای هواپیما حکمفرما شود.
به دنبال اين ماجرا، ماموران امنيت پرواز با همكاري مسؤولان تيم پرسپوليس شروع به آرامكردن مسافران كردند. وقتي مشخص شد همه اين ماجرا تنها يك شوخي بيمزه بوده است، آرامش به هواپيما بازگشت.
اما اين پايان ماجرا نبود؛ چرا كه قانون برای همه یکسان است!
با گزارش اين حادثه به مراجع قضائي، پروندهاي در اين زمينه تشكيل شد و از آنجا كه رسيدگي به پروندههاي اخلال در امنيت پرواز در دادسراهاي تهران صورت ميگيرد، اين پرونده به شعبه اول بازپرسي در دادسراي فرودگاه ارسال شد.
قاضی بهروز مهاجري اسفند سال گذشته دستور احضار متهم به دادسرا را صادر كرد و تحقيقات قضائي درخصوص اين پرونده آغاز شد. بعد از اینکه شیث رضایی به همراه کاشانی و استیلی در دادسرا حضور یافت، گفت: «هيچ سوءنيتي نداشتم، فقط به قصد شوخي و تفريح این کار را کردم».
او با پذيرفتن اشتباه خود از مسافران اين پرواز عذرخواهي كرد و با صدور قرار كفالت 50ميليون توماني آزاد شد.
رسيدگي به اين پرونده ادامه داشت تا اينكه اواسط بهمن ماه امسال پرونده با صدور قرار مجرميت و كيفرخواست به دادگاه ارسال شد و شيث به پرداخت 2 ميليون تومان جريمه نقدي محكوم و ماجراي شوخي او مختومه اعلام شد.